۱۰ روزی است که جسمت به خاک سپرده شده و روحت به خدا، خانواده ایرنایی ات هم به سوگت نشسته اند که نماد متانت و صبوری بودی، برایت یادبو گرفته اند، یادبودی که در شان یک مادر باشد، یادبودی که در آن شکوه و عظمت متانت و صبوری ات را به نمایش بگذارد.
ایرنا امروز رنگ وبویی از غم و مصیبت دارد، اینجا عکس و نام تو بیش از هر چیز دیگری خودنمایی می کند. مادرت وقتی قدم در ساختمان ایرنا گذاشت با دیدن عکس زیبایت که به روبان مشکی مزین شده بود، تاب نیاورد و به وسعت یک آسمان اشک ریخت و زمزمه کرد و گفت: "قربان اسمت بروم مادر..." گویا فقط باران پاییزی است که می تواند با اشک های مادرت همراهی کند اما نه؛ اشک های همکاران امان نمیدهد و همه با مادر داغدیده ات همراه می شوند و اشک می ریزند و اشک...
همه چشم ها بارانی است، همه در غم از دست دادن تو بی قرارند، همه برای غم نهفته درون سینه مادرت، فرزندت و خانواده ات می گیرند، چگونه می توان این مصیبت را تاب آورد،؟ کدام کلمه، واژه و جمله می تواند این مصیبت را توصیف کند؛ چه کلمه ای می تواند این داغ را تسکین دهد؟
منصوره ایرنا، اکنون که در جوار الهی آرام گرفتهای از پروردگار بخشنده و مهربان بخواه به دل مادر و خانواده ات آرامش و صبوری از جنس "بانوی کربلا " هدیه کند تا مصیبت رفتن و چگونه رفتن تو را تاب بیاورند. از بارگاه الهی بخواه که قلب دوستان و همکارانت را با یادآوری خاطرات شیرین با تو بودن آرام کند.
آن زمانی که در مراسم یادبودت در ایرنا، کلیپی از حضور مدیرعامل در محل کارت پخش شد، قابل تصور نبود که به یک قاب تبدیل شده ای، قابی سرد و بی روح، باوری سخت اما واقعی نه از جنس رویا و خیال، واقعیتی تلخ که روزی همه در آن مسیر قرار خواهیم گرفت همان طور که مدیرعامل سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی به این مهم اشاره کرد: مرگ تذکری برای همه و زندگی پل عبور است.
«حسین جابری انصاری» که از درگذشت «منصوره قدیری جاوید» خبرنگار اداره کل پژوهش و بررسی های خبری متاثر است در جمع خانواده و همکاران این عزیز از دست رفته می گوید: من هم مثل شما عزادارام و زبانم عاجز است از اینکه این درد، مصیبت و رنج جبران ناپذیر را به مادر عزیز منصوره جاوید، خواهران، برادر و تنها فرزندش تسلیت بگویم، تسلیت واژه بسیار کوچکی است؛ من هم شریک غم خانواده کوچک و بزرگ منصوره جاوید هستم چرا که آن چه ما را با خانواده جاوید پیوند می زند هویت مشترک ایرنایی بودمان است که باید قدردان این خانواده بزرگ هم باشیم.
وی به سنگ نوشته مزار «آنهماری شیمل» شرق شناس معروف آلمانی اشاره می کند؛ "الناس نیام، اذا ماتوا انتبهوا " آدمیان درخوابند، وقتی میمیرند بیدار میشوند. مخاطب این سخن تنها کسانی که از دنیا رفته اند، نیست بلکه شامل همه ما می شود، طول و عرض زندگی ما کوتاه است و گذرا؛ اما طول کوتاه عمر باید ما را متوجه عرض زندگی کند و قدر یکدیگر را بدانیم؛ پیش از آنکه دیر شود.
جابری انصاری تجربه تلخ منصوره را تجربهای برای همه ما عنوان می کند اینکه مرگ به بهانه ای می آید، گاه البته به شکل تراژدیک، تلخ و استثنایی؛ اگر طول عمر ما کوتاه است عرض را باید وسیعتر کنیم باید قدر یکدیگر را بدانیم و یاد بگیریم، غم های همدیگر را پیدا کرده و درمان دردهای یکدیگر باشیم. یقین دارم در درون خانواده منصوره و در درون خانواده بزرگ ایرنا این درد مشترک هست که گاهی باید کارهایی می کردیم و نکردیم، زندگی ما پر است از این کوتاهی ها اما اکنون باید حسرت گذشته را نخوریم و آینده را دریابیم و هوای یکدیگر را داشته باشیم.
وی در حالی که بغض نهفته در گلویش را پنهان می کند خطاب به مادر و خانواده منصوره می گوید: ای کاش در مناسبت دیگری از جنس شادی و تذکر دنیایی یکدیگر را می دیدیم، مادر عزیز، خواهران، برادر، فرزند و همه بستگان منصوره، از خداوند می خواهم به اندازه این مصیبت بزرگ به شما صبوری دهد چرا که درد و رنج شما بسیار بزرگ است. به پدر مرحوم و مادر و خانواده منصوره در کنار این تسلیت، تبریک می گویم که چنین فرزندی را در دامن خود پروراندند که همه در غم از دست دادنش به سوگ نشستند و هیچ یک از همکاران او اما و اگر نیاورد و همه و همه از او به نیکی یاد کردند.
جابری انصاری همچنین خطاب به همکاران و دوستان منصوره می گوید: دوستان صمیمی منصوره به شما هم تسلیت می گویم، همه خانواده ایرنایی در حیرت و بهت ناشی از این غم و اندوه بزرگ هستند و ما خود را شریک غم خانواده او می دانیم.
وی در پایان سخنانش خطاب به «منصوره قدیری جاوید» گفت: یاد و نامت نیک و روان پاکت از رحمت بیکران الهی برخوردار باد. دعا می کنیم نحوه مرگ تراژیک، و مظلومانه ات سرمایه ای در آخرت باشد.
پخش کلیپ تاثیرگذار از همکارانت نیز دل ها را به درد آورد آن ها از نگاه عمیق و دغدغهمندت به کودکان و زنان گفتند، از چهره همیشه خندان و متینت، اینکه با اخلاق و حرفه ای ترین روزنامه نگار ایرنا بودی، اینکه از درج نامت در گزارش هایی که با قلمت می نوشتی، امتناع می کردی مگر بر حسب ضرورت، فلسفه خوانده بودی و جامعه شناسی می دانستی، همین دانسته ها نگاهت را به مسائل عمیق کرده بود و در جای دیگر زمانی که «عصمت سلیمانی» همکار و دوست همیشگی ات تنها به یک جمله بسنده کرد " حیف شد، حیف... "
در مراسم یادبودت «فرزانه سادات جهانی» به نمایندگی از همکارانت در اداه کل پژوهش و بررسی های خبری دست نوشته ای را قرائت کرد:
خدایا خانم جاوید، نه! این فریاد یکی از همکاران بود، وقتی داشتیم به اصطلاح زمینه سازی میکردیم و تازه گفتیم به کما رفته تا شوکه نشوند و ضجه و شیون نکنند.
اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که غوغایی برپا شد و مگر میشود در خبرگزاری باشی و آن خبر هولناک را که همه از آن سخن میگفتند بپوشانی. با این که ما خبرنگارها معمولا رویدادها را حلاجی میکنیم، این بار یک خبر روحمان را سلاخی کرد.
یک هفته گذشته و ما از سر خاکش سر زندگیمان بازگشتهایم و پشت همان سیستمهایی مینشینیم که قبلا مینشستیم و قرار است سردی خاک، داغمان را سرد و سردتر کند و همانطور که بارها پس از فقدان عزیزانمان تجربه کردهایم، گذر زمان همه چیز را به قبل از آن حادثه دهشتناک برگرداند.
اما این واقعیتی گریزناپذیر است که هیچ چیز، به قبل از آن رخداد شوم صبح شنبه نوزده آبان ۱۴۰۳ برنمیگردد. چرا؟ چون جاوید و زندگانی او و زیستن کنار ما خاصتر از آن چیزی بود که تا به حال سراغ داشتیم.
این چند روز، بارها جای زخم یک هفته پیش را با نیشتر خاطرات شکافتهایم و سوزش آن را تازه به تازه حس کردهایم. این شوخی نیست که بعضی از ما او را حتی بیش از خواهر و برادر و پدر و مادرمان میدیدیم و به بودنش عادت کرده بودیم و حالا او دیگر نیست اما این فقط قسمت کوچکی از ماجراست.
خانم جاوید بخش بزرگی از یک پشتوانه روحی و روانی برای همکارانش در پژوهش بود و برای برخی دیگر که سابقه کار کردن در این بخش را داشتند. او مرحمی بود برای خیلی از زخمهایی که از نرسیدنها، نشدنها و نداشتنها برداشتهایم.
به این خاطر میگویم، جاوید پشتوانه روانی بود که بارها شنیده بودم، میگفتند وقتی چنین آدمی با این تجربه و کاربلدی و سطح فکری بیست و اندی سال مانده و بیادعا کار کرده، از یک حدی بیشتر نباید نالید. آن وقت میپرسیدیم چطور میشود همکاری بدون له له زدن برای آنچه اکثرا پیشرفت میبینند، بدون ادعا و خودنمایی و متوسل شدن و رو زدن به این و آن، حتی با دیدن آنهایی که غوره نشده مویز میشدند، فقط فکر و ذکرش این باشد و آن کاری که به او محول میشود، بی کم و کاست و واقعا بیعیب و ایراد تحویل دهد.
از زیباییهای دنیا و ایرنا بود. قلم برایش حرمت داشت، براین باور بود که این قلم را نباید برای نگارش هر موضوعی چرخاند و باید صدای بیصدایان بود. سوای از اینها و مخصوصا الان که به گذشته و همه حرفهایی که بینمان رد و بدل شده، میاندیشم. میپرسم چطور میشود زنی با وجود همه ناملایمات و مصائبش، تصویری از خود و زندگیاش انعکاس دهد که اکنون آن را مصداق آبرومندی و صبوری بیحد و حصر و باورنکردنی میبینیم؟!
خیلی از ما حالا میفهمیم که چرا خانم جاوید با آن همه کم حرفی، وقتی حرف از حق و حقوق زنان به میان میآمد، خصوصا وقتی سخنی به ناحق و ناصواب میشنید، این چنین به نوا درمیآمد و آنچه را از ذهن فلسفهدان و جامعه شناسش برمیآمد، در کمال ادب و بدون رنجاندن دیگری بیان و آشکار میکرد.
خانم جاوید غیر از اینها، به عنوان زنی که مادرانگی را با عاشقی گره زده بود، شناخته میشد. همه ما دیده بودیم وقتی از «ایزد» حرف میزد، چشمانش سرشار از نور امید میشد و جوری از او سخن میگفت که انگار نگرانی و فکر و ذکری جز آینده او ندارد.
آن وقت خیلی از ما که پدر یا مادر هستیم، میگفتیم ما در عشق ورزی به جگرگوشههایمان کم میگذاریم؟ یا او است که مادرانگی را به مرزهایی ورای جان فداکردن برای فرزند کشانده است؟ برای ما که سالها در کنارش بودیم، نجابت و متانت این زن در مسابقه با اصالت و مهربانی خود او بود چنان که به جرات میشود گفت کسی به این سیرت را نه در محیط کار بلکه در کل زندگی نشناختهایم.
اکنون با رفتن او، به همان وزن که دنیا از نبودش خالیترشد، عمق دلهایمان رنجی رسوب کرد که سنگینی آن را زمان نیز سبک تر نخواهد ساخت.
و از خواهرت «فرزانه» بگویم که در جمع خانواده و همکارانت اینگونه مطالبش را آغاز کرد؛ "از بهشت چیزی نمی دانست تا اینکه خداوند مادر را آفرید."
این خواهر داغدیده ضمن قدردانی از مدیرعامل ایرنا برای حضورش در مراسم تشییع و سوم «منصوره قدیریجاوید»، با صدای که نشان از عمق غم درونی اش داشت، گفت: خواهرم همواره با افتخار از همکاران خود یاد میکرد و محل کار خود را عاشقانه دوست داشت و قرارگاه امن خود میدانست. ایرنا را محیطی دوستانه، حرفهای و مناسب برای رشد و تعالی استعدادها میدانست و همواره از دوستان و همکاران خود به عنوان افرادی حرفهای، نجیب و متین یاد میکرد.
ما در این روزها به تلخترین شکل ممکن معنی مظلومیت و تنهایی را فهمیدیم. ما در این روزها به پاس حضور شما معنی دوستی واقعی را فهمیدیم.
از جانب خود و خانوادهام از شما صمیمانه تشکر میکنم که به لطف ۲۲ سال خدمت در این محیط دوستان و دوستیهای عمیق و ماندگاری داشت و به گواه دوستانش فردی عمیق و فرهیخته بود و در حیطه کاری خود، فردی متخصص، خانواده را ارزش و اصل زندگی خود می دانست و حقیقتا تا پای جان خود در اصل خود باقی ماند و چنان برای حفظ بنای خانواده اش کوشید که کمتر کسی از رنجی که متحمل می شد، آگاه بود، تا آخرین لحظه برای حفظ حریم خانواده خود تلاش کرد.
خوشحالم که در این سال ها با وجود غمی که متحمل می شد از داشتن چنین دوستانی برخوردار بود و بر خود واجب می دانم از «عصمت سلیمانی» که امانت دار حرف های او بود تشکر کنم.
مادرت دوست داشت محل کارت را ببیند، همکارانت دستش را گرفتند و او را همراهی کردند که به اتاقی برود که هفته های گذشته سر ساعتی به آن جا می آمدی و می رفتی، مادرت در کنار میزت تکیه زد و میز کارت را بوسه باران کرد، بسان کودکی هایت که سرتا سر وجودت را بوسه باران می کرد، بوی تو را جستجو می کرد، می خواست در هوای تو نفس بکشد در اتاقی که هفته گذشته در آنجا نفس کشیده بودی، گویا دنبال گمشده ای می گشت که شاید در این اتاق آن را بیابد، اما دریغ که هر آنچه، آنجا بود قاب عکسی از تو بود و آه و حسرت...
یادت برای همیشه جاوید باد.