۲۰ آبان ماه سال ۱۴۰۳ را نه تنها ایرنا بلکه اهالی رسانه هم فراموش نمی کند، حادثه ای بهت آور و غمگین به وسعت دنیا، اتفاقی تلخ از جنس حوادث که تمام صفحات روزنامه، خبرگزاری و فضای مجازی را به خود اختصاص داد، حادثهای اما این بار همین نزدیکی ها.
آن روز ایرنا و ایرنایی ها در بهت و حیرتی عمیق فرو رفتند، قتل غم انگیز «منصوره قدیری جاوید»، پژوهشگر مهربان، متین، صبور، دوست داشتنی، توانا، حرفه ای و پر تلاش ایرنا که به دست همسرش مظلومانه به قتل رسید.
بانویی از جنس باران و به همان زلالی، مادری مهربان که دغدغه اش تنها فرزندش بود و به خاطر او استقامت کرد تا برای بودن در کنارش هر بهایی بپردازد حتی به قیمت جانش، دختری که سنگ صبور مادرش بود اما هیچ گاه و هیچ جا لب به شکایت باز نکرد که مبادا مادر؛ غمگین و نگران و افسرده شود، همسری صبور بود که پای زندگی اش تا آخرین لحظات ایستاد و دم نزد، در برابر همه توهین های شریک زندگی اش صبوری کرد، مقاومت کرد، ایستادگی کرد؛ چون مادر بود، چون همسر بود، او یک زن بود.
امروز چهارماهی است که از رفتنش می گذرد، اسفندماه است و یک خانواده داغدار چنین عزیز سفر کرده ای و اولین عید، بدون منصوره. ایرنایی ها هم به رسم ادب و احترام به دیدن خانواده اش رفته اند، مادری داغدار که هیچ کسی غم درون سینه اش را جز خودش درک نمی کند.
همکاران به همراه «حسین جابری انصاری» مدیرعامل سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی به دیدن خانواده منصوره رفتند، در بدو ورود به خانه، عکس منصوره خودنمایی می کرد، چهره ای معصوم و آرام که با دیدن قاب عکسش، رفتنش را غیرباورتر می کرد. شمع های کنار قاب عکس آرام آرام می سوخت، گویا منصوره است که اینگونه آرام آرام در زندگی اش می سوزد و دم نمی آورد.
بر بالای قاب عکسش، اشعاری که در سه قاب جای گرفته خودنمایی می کرد: "هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جریده عالم دوام ما"... "چه کسی گفت غمت را تو خود چاره کنی، همگان را تو چنین بی کس و آواره کنی، سوی معبود روی، دور شوی از دل ما، جگر مادرمان ریش و تو صد پاره کنی" ...بهار شرح جمال تو داده در هر فصل، بهار رفت و تو رفتیّ و هر چه بود گذشت"...
این اشعار وصف حال منصوره است و چه زیبا انتخاب شده اند، در وصف انسانی که زندگی را دوست داشت و همگان هم او را دوست داشتند اما چگونه می شود که چنین مهربانی، این چنین با خشونت با زندگی وداع کند؟...
فضای خانه غمگین است، فضای خانه پر است از حرف های نگفته منصوره، حرف هایی که هر دختری به مادرش می گفت تا حداقل خالی شود اما او هیچ نگفت، این را مادرش هم می گوید، اینکه چگونه صبورانه در کنار مردی که هرگز فکرش را نمی کرد چنین باشد، زندگی کرده. مادر می گوید: چگونه ۱۷ سال به گونه ای زندگی کردی که تصورم این بود، خوشبخت است، اما خبری از خوشبختی نبود و هر آنچه بود را در دل مهربانت پنهان کردی."
مادر توان تحمل این غم را ندارد، بی قرار است و بی تاب، گویا هر روز که می گذرد، غمش سنگین تر می شود، غمش سنگین است نه برای منصوره، برای مظلومیت او، برای تنهایی او، برای مادرانگی هایش، برای آرزوهایش ،آرزوهایی که برای تنها فرزندش داشت و آن را فریاد می زد اما در برابر دستان خشم سکوت می کرد.
همکاران همه اشک می ریزند همپای این مادر داغدیده، همه برای جوانی، صبوری و مهربانی او اشک می ریزند، اشک های مادران، با این مادر همراه می شود.
مدیرعامل ایرنا برای مادرش آرزوی صبر می کند،آرزوی آرامش، خطاب به مادر منصوره می گوید: حجم این مصیبت سنگین است بویژه وقتی همه از او به نیکی و نیکنامی یاد میکنند همین گواه شخصیتی است که او از در ذهن ها باقی مانده است، قضای الهی چنین تقدیری را رقم زده و کسی نمی داند چه سری در آن نهفته است و همه این ها از دسترس ما خارج است. این درد، درد جان کاهی است، خداوند دریچه رحمت خود را در این دنیا و آن دنیا نصیب شما کند.
حسین جابری انصاری که متاثر از گریه های بی امان مادر می شود، ادامه می دهد: از شما درخواست دارم لباس سیاه از تن به در کنید و بدانید که منصوره راضی نیست شما در رنج و عذاب باشید، او دستش از این دنیا کوتاه است برایش صدقه دهید. مرگ حتمی است اما نوع آن متفاوت است، یکی با بیماری، دیگری با کهولت سن، یکی با تصادف و دیگری مانند منصوره مظلومانه این دنیا را ترک می کند اما آنچه می ماند نیک نامی است که منصوره همیشه نیک نام است.