خیره ام به نگاهی که پر از نجابت زندگی بود، او که امروز ردیف بر صفحات خبر نشسته و معصومانه و این بار آرامتر و نجیبتر از همیشه نگاهمان میکند، همکار نجیب و پرهیاهویم همان «حسین آقا» ی با معرفت و بی شیله پیله خودمان.
روزی که برای اولین بار به دفتر ساری آمدم و تلاش و شور کاریات بهت زده ام کرد، روزی که برای مأموریت بغداد به سازمان آمده بودی، روزی که برای گرفتن حکم ریاست بجنورد آمده بودی همگی در ذهنم به صف شده اند، ذوب در مرور مکرر صدایی که با قدرت و انگیزه از برنامههایی میگفت که برای مسئولیت محولهاش دارد، چنان پرشور که هر انسان بی انگیزهای را شیفته کار میکرد.
مات و مبهوت خبری هستم که نه خیال و نه قدرت باورش را دارم. در زمانهای که کرخت شده ایم از خبرهای ناگوار.
کجا مرد صادق و بی آلایش روزگار؟ هنوز بهارهای زیادی برای پیمودن داشتی، برای بدرود زود بود مرد خالص زمانه. دلم هوار میزند که بیدار شو و ببین که چه آتش زدهای بر دل همگانی که میشناختن صفای وجودت را. بیدار شو. نگاه خانواده و همکار و آشنا و دوست رفتنت را بر نمی تابد.
بر پیشانیگاه صفحه نشستهای در تفکر که چه بگویی؟ بگویی «دعا کنید» های لرزان ردیف شده در پس بغض هر روزه برادرت، دعاکردن های شبانهروزمان در تمام روزهای انتظار در پس محبس نامیمون این مدتهای نفس گیر و لحظاتِ ثانیه گذرِ در جستجوی بازگشتت به زندگی و نیم خبری خوش از درب شیشهای آن اتاقک نحس، عشق مثال زدنی به دختران نوگلت که تمام زندگی و انگیزه تعریف کردنهایت بودند و نگاه معصوم پدر و مادر و همسرت هیچکدام حریف رفتنت نشدند؟
چگونه زبانمان به تسلیت بچرخد وقتی هنوز رفتنت باورمان نمیشود. لعنت بر این روزهایی که هر ثانیه اش به شومی میگذرد، به این ایامی که نحسی اش هرگز از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد.
خداحافظ مرد پرشور و پرهیاهوی ایرنا، آرام بخواب که آرامشِ نداشته مان را به دردناکترین شکل ممکن ذبحِ رفتنت کردی. آرام بخواب که سوگت فراتر از حجم اشکهایمان است. توانمان محقر است در تحمل و چیزی جز دعای خیر و گریه و آرزوی صبر برای خانوادهات، نداریم که بدرقه راهت کنیم. خداوند برای تحمل تمام تلخیهای مکرر این روزگاران صبرمان دهد.
نظر شما