به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ایرنا، محمد خدادی معاون اسبق مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و متولد ۱۳۴۱ گرگان است. کارشناسی مدیریت دولتی را در دانشگاه آزاد و کارشناسی ارشد مدیریت رسانه را در دانشگاه تهران خوانده است و در حال دفاع از رساله خود در رشته دکتری مدیریت رسانه در دانشگاه تهران است. گفتوگو با وی چند سال پیش در ایامی که معاونت مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را برعهده داشت، انجام شده اما این مصاحبه همزمان با نودمین سال تاسیس آژانس پارس و خبرگزاری ایرنا بازنشر میشود.
خدادی در بخش نخست این گفت و گو به چگونگی ورود خود به ایرنا، اعزام به دفتر هند، مدیریت اخبار بین الملل ایرنا و سایر مسئولیت های خود میپردازد که در پی میآید:
ایرنا: ظاهرا از جمله نیروهایی بودید که از سپاه پاسداران وارد ایرنا شدید. این مطلب درست است؟
خدادی: بله. من پیش از ورود به ایرنا در بخش رسانه و تبلیغات سپاه بودم و به دلیل مسئولیتم، آقای کمال خرازی مدیرعامل ایرنا که به طور همزمان رئیس ستاد تبلیغات جنگ بودند را هم می شناختم. در آن زمان، من مدیرکل بخش ارتش و سپاه در نخست وزیری و مسئول دبیرخانه ستاد مرکزی پشتیبانی جنگ بودم و تمایل داشتم در خط مقدم مقابله با اشغال خاک کشور باشم.
در همان ایام، آقای مهندس میرحسین موسوی نخست وزیر، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و آقای حسن فیروزآبادی جانشین ایشان شد. آقای فیروزآبادی نیز ماموریت هماهنگی و راه اندازی ستاد کل را به من واگذار کرد و من هم ساختمان را از ستاد مشترک ارتش تحویل گرفتم. با استقرار در آنجا، هماهنگی های لازم را در حوزه مسئولیتی خودم انجام می دادم تا اینکه قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل از سوی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۷ پذیرفته و جنگ تمام شد.
با پایان یافتن جنگ، انگیزه اصلی من برای بودن در محیط سپاه تغییر کرد. باورم این بود که باید به کار تخصصی بپردازم. همان موقع دکتر خرازی به من پیشنهاد کار رسانه ای در ایرنا را داد که پذیرفتم و در پاییز سال ۱۳۶۸ به این رسانه منتقل شدم. وقتی به ایرنا آمدم، آقای خرازی به من پیشنهاد کارهای مدیریتی داد که سابقهاش را داشتم ولی گفتم میخواهم خبرنگار شوم. گفت یعنی چه و من گفتم میخواهم کار را یاد بگیرم. گفت واقعا؟ گفتم بله و هر کاری را که هر فردی که به ایرنا میآید، انجام میدهد، می خواهم من هم انجام دهم.
مدیر وقت آموزش و طرح و برنامه ایرنا دو امتحان از من گرفت. یک امتحان خبرنویسی و یک امتحان معلومات عمومی. به من گفت «نتیجه هر دو آزمون شما خوب است. برو اتاق خبر.» در اتاق خبر هم مرا به آقای بهمن کمیلیزاده سردبیر گروه اقتصادی معرفی کرد. آقای کمیلیزاده در گوش من گفت «شنیده ام شما از مدیران ارشد در نخست وزیری بوده اید. ناراحت نمی شوید که یک خانم به شما آموزش دهد؟» گفتم من اینجا خبرنگارم. اگر میخواستم بمانم که در همان رده میماندم.
ایشان خانم شغفی خبرنگار گروه اقتصادی را برای آموزش معرفی کرد و ایشان هم شروع کرد و هرم وارونه را به من درس دادن. او بود و خانم عمرانی و آقای علی واحدی و آقای صالحی. من آنجا شروع به برنامه خبری رفتن هم کردم. همراه خبرنگاران گروه اقتصادی به برنامه می رفتم. آنها برای خودشان گزارش تهیه میکردند. من هم با نگاه آموزشی، خبرها را می نوشتم و به آقای کمیلیزاده ارائه می دادم. ایشان هم پس از بررسی میگفت «فلان مطلبت خوب است یا این مطلب غلط است» که من هم آن را پاره میکردم و دور می ریختم. از مطالب و خبرهای من استفاده نمی شد چون من خبرنویس بودم نه خبرنگار.
آن موقع در ایرنا حتما باید کارآموزی می کردیم؛ آن هم در صحنه نه فقط در کلاس. در واقع، کارکرد مهارتی از کف میدان تولید خبر شروع میشد. بعد برای کارورزی به گروه های سیاسی و ورزشی رفتم. آن موقع برای اینکه یک نفر، خبرنگار ورزیده شود، او را به همه گروههای خبری میفرستادند. یک سالی طول کشید تا برخی از دفاتر خارجی خالی شد. به من گفتند شما هم میتوانی با توجه به شرایط، سابقه و سنواتی که داری، به یکی از دفاتر اعزام شوی.
شناخت دکتر خرازی از شما هم در این پیشرفت مؤثر بود؟
بله. دکتر خرازی سابقه طولانی مدیریتی و تجربه و ظرفیت من را میشناخت و دنبال جذب نیروی جوان به عنوان سرمایه ایرنا بود. علاوه بر آن میدانست که من سابقه مدیریتی و اشراف سیاسی کامل دارم و جریانات سیاسی را میشناسم. به من دفتر آرژانتین را پیشنهاد کردند که زبان آن کشور، اسپانیولی است. به آقای کمیلی زاده گفتم اگر دفتر در یک کشور انگلیسی زبان باشد، بیشتر راغب هستم. گفتند «هند میروی؟» گفتم بله.
هند هم آن موقع خیلی طالب نداشت. همه دوست داشتند به آلمان و انگلیس و اروپا بروند. دوباره از من مصاحبه حضوری و امتحان گزارشنویسی، خبرنویسی و جمعبندی خبر گرفتند. بعد گفتند باید امتحان تلکس بدهم. آن موقع امتحان تلکس این بود که باید چند ثانیه با چشمان بسته، تلکس تایپ میکردید که در همه امتحانات قبول شدم.
از سویی دفتر دهلی خیلی ضعیف بود. یک خاطره از بهمن کمیلیزاده دارم. آن موقع جوان بودم و نگران از اینکه با توجه به مختصات هند که مشکلات آب و هوا و زیرساخت و مریضی دارد، نکند موفق نشوم. تازه شنیده بودم که احمد خادم المله یک دوره به دفتر دهلی رفته و مریض شده و برگشته بود. این موضوع، نگرانیام را تشدید میکرد. کمیلی زاده به من گفت «وضع فعلی دفتر دهلی منفی ۵۰ است و تو صفری.» یعنی وقتی دهلی بروی، این دفتر ۵۰ درجه رشد میکند. اصلا نگران نباش.
وقتی دهلی رفتم، دیدم عجب جای دشواری است. چون آنجا اصلا زیرساخت نداشت. برق مرتب قطع میشد، مشکلات محیطی عجیب و غریب بود و هیچ امکان قابل توجهی که بشود آنجا کار کنیم، وجود نداشت. کار دفتر هم با تلکس بود. برق که قطع میشد همه چیز در گرمای دهلی قطع میشد. از جمله آب. تماس تلفنی را هم باید از طریق مرکز تلفن میگرفتی که آن هم هزینه مالی بسیار بسیار سنگینی داشت. ما در دفتر دهلی، از نظر ارتباطی فقط یک تلکس نقطه به نقطه بین دهلی و لندن و تهران و یک تلکس شمارهگیر داشتیم.
خبرها به صورت تلکس از دفاتر خبرگزاری پی تی آی و خبرگزاری یوان آی هند میآمد و خواندن آن هم خیلی سخت بود. به همین دلیل، خیلی تلاش کردم زبان انگلیسی را یاد بگیرم. شب و روز زبان انگلیسی میخواندم. خبرهای ما هم با تلکس به ایران ارسال میشد.
ایجاد شبکه خبری
پس این وضعیت کمک کرد تا زبان انگلیسی را در هند یاد بگیرید؟
نه. از یک سال قبل از اعزام، خواندن زبان را شروع کرده و به سطح قابل توجهی رسیده بودم، چون انگیزه داشتم. من تا ساعت ۳ صبح زبان میخواندم. اخبار انگلیسی تلکسهای رویترز و دیگر خبرگزاری های خارجی را هر روز به خانه میبردم و روی آن کار میکردم. تئوریام این بود که نباید در دفتر نشست و باید بیرون رفت. به همین دلیل، علاوه بر دهلی، برای تهیه خبر، گزارش و عکس به مناطق و ایالت های مختلف هند نظیر کشمیر، آسام، گواتی، بمبئی، مدرس و بنگلور رفتم.
ساختمان دفتر ایرنا را هم عوض کردم. در تمام این ایالات، رابط خبر گرفتم. آنها را به دهلی دعوت کردم. همه را کنار هم نشاندم و یک شبکه درست کردم که اینها بروند برای ایرنا کار تولیدی بکنند. در دهلی هم شروع کردم روی گزارش تصویری کار کردن و ارتباط گرفتن با رسانههای هندی مثل پی تی آی، یو ان آی، هندوستان تایمز و تایمز آو ایندیا. با آنها رفت و آمد میکردم. از منابع خبریشان برای تولید خبر استفاده میکردم.
بخش انگلیسی دفتر را راه انداختم تا به زبان انگلیسی هم خبر به تهران بدهیم و چون برای ایرنا خبرنگار گرفته بودیم، منبع خبر، خودمان می شدیم و این خودش فرصتی برای پیشرفت ایرنا بود. یک دوره آموزشی هم برای خبرنگاران محلی دفتر گذاشتم و به نوعی عملا کار عکس را هم شروع کردم. دوربین خریدم. کار عکس انجام میدادم و آنها را به تهران میفرستادم.
آدم ربایی در هند
در این مدت، اتفاق خاصی برای شما در هند روی نداد؟
چرا. پس از شرکت در اولین سمینار روسای نمایندگیهای ایرنا در خارج از کشور که در تهران برگزار شد، یک سفر به سرینگر مرکز ایالت جامو و کشمیر هند رفتم. وارد شدن من به سرینگر مصادف شد با دزدیدن دختر وزیر ایالتی کشمیر و برقراری حکومت نظامی در این ایالت. با آقای کاظمی که خبرنگار محلی ایرنا بود، به آنجا رفته بودم. البته همه به گفته بودند «نروید؛ آنجا خیلی خطرناک است» اما من مصمم بودم برای کار خبری در صحنه رویداد حاضر شوم.
وارد سرینگر که شدیم، دیدیم تمام شهر به فاصله یک متر، یک متر سرباز ایستاده است. خیلی وضع عجیب و غریبی بود. به هتل «اوبروی»، تنها هتل پنج ستاره شهر رفتیم اما در آن قفل بود. در زدیم، یکی با شمع آمد گفت هتل تعطیل است؛ حکومت نظامی است. گفتیم «ما ایرانی هستیم و نیم ساعت دیگر هم حکومت نظامی میشود و در خیابان بی پناه میمانیم.» گفت باشد بیایید داخل. لذا، ما وارد یک هتل پنج ستاره ۱۰ طبقه بدون مسافر شدیم. در یک اتاقی را باز کرد و گفت در این اتاق باشید و شام هم بیایید اتاق من، هرچه من میخورم شما هم بخورید.
در آن سفر، من با خیلیها ملاقات کردم. از جمله با رهبر جبهه آزادیبخش جامو و کشمیر که جنبشی مخفی در کشمیر هند بود و عملا کار نظامی میکرد. با خیلی از رهبران مسلمانان هم ملاقات کردم و مصاحبه گرفتم. در نهایت، فردی به نام نظامالدین را به عنوان خبرنگار خودمان در سرینگر گرفتیم. بعد از چند روز هم با یک مصیبتی به دهلی برگشتیم.
فعالیت های تصویری دفتر ایرنا در هند چگونه بود؟
کار عکس خیلی مهم بود. من عکسها را با مسافران به تهران میفرستادم. چون دستگاه فوتوسنتر دفتر کار نمیکرد. خط تلفن هم خیلی خراب و ضعیف بود و عملا برای ارسال عکس غیر قابل استفاده بود. همانطور که گفتم، آن موقع فقط تلکس برای ارسال متنهای خبری وجود داشت.
خبر ترور راجیوگاندی را ایرنا داد
این اقدامات از تهران به دفتر دهلی ابلاغ میشد یا ابتکارات خودتان بود؟
علاقه خود من بود. مثلا در یک اتاق، تمام خبرها را به صورت موضوعی دستهبندی کرده بودم تا برای سابقه خبر و دادن رفرنس (ارجاع) از آنها استفاده کنم. مثلا، یک بار گزارشی درباره یک عروسی در هند نوشتم که برای هر مهمان، مبلغ پنج هزار دلار هزینه کرده بودند. این گزارش ابتدا در ایرنا و سپس در روزنامه اطلاعات چاپ شد و فاصله فقر و غنا را در این کشور پرجمعیت و فقیر نشان میداد.
در دو حادثه مهم نیز در دهلی بودم؛ یکی ترور راجیو گاندی نخست وزیر هند بود که خبرش را ما زودتر از خبرگزاری فرانسه (فرانس پرس) دادیم. آن موقع، آقای الماسی مسئول امور نمایندگی های ایرنا در تهران بود و با تلکس از من تشکر و تقدیر کتبی کرد. این خبر را بر حسب یک اتفاق دریافت و سریع به تهران منتقل کردیم.
آن اتفاق چه بود؟
من در هفت نقطه هند رابط خبر گرفته بودم که یکی از آنها در منطقه «تامیل نادو» در جنوب هند بود. او با تلفن زنگ زد و گفت «همین الآن (۳۱ اردیبهشت ۱۳۷۰) در اینجا راجیو گاندی را کشتند.» آن موقع هم که شبکه مجازی و اینها نبود که سریع خبر را انتقال دهد.
البته رسانههای دیگر خبر را سریعتر داده بودند. چون مشهور نیست که ایرنا این خبر را زودتر داده باشد؟
ایرنا آن زمان خبر را در خروجی بین الملل خود استفاده نکرد تا مشخص شود که ما زودتر این خبر را ارسال کردهایم. این خبر را فقط روی خط فارسی که تلکس مطبوعات بود، ارسال کرده بودیم.
مثلا رویترز و دیگر خبرگزاریهای بین المللی ممکن است این خبر را زودتر داده باشند؟
این را نمیدانم ولی ما از فرانس پرس زودتر داده بودیم چون تهران سوال کرد که مطمئن هستیی و گفتم بله. گفت پس چرا هیچ خبرگزاری نداده است؟ بعد از این که خبر ما استفاده شد، آنها هم خبر را ارسال کردند. البته در آن ایام، فرانس پرس مشهور به سرعت در انتشار خبر بود. رویترز مشهور به پوشش گسترده اخبار مالی و نفت بود. من هم خبر را با تلکس ندادم. چون باید تایپ و سپس از طریق لندن به تهران ارسال میشد که زمان زیادی میبرد. تلفنی خبر را به تهران دادم و گفتم موثق است.
اختراع فکس
چند سال در دفتر ایرنا در هند بودید؟
چهار سال از اوایل ۶۹ تا ۷۲ تقریبا. در چهار سالی که من هند بودم، دستگاه فکس (نمابر) تازه آمده بود. یعنی کل تحول تکنولوژی (فناوری) در حوزه وسایل ارتباطی در چهار سال شده بود اختراع فکس. یک روز آقای وردینژاد مدیرعامل ایرنا با آقای نصرت که مدیر بینالملل بود به دهلی آمدند. آنجا من یک سمینار رابطین خبر برگزار کردم و هر رابطی هم از ایالت خودش گزارش داد.
رابطین خبر، فارسی بلد بودند؟
خیر. آنها به زبان انگلیسی صحبت میکردند و خودم برای آقایان وردی نژاد و نصرت ترجمه میکردم.
یکی دیگر از کارهایم، تهیه بولتن در موضوعات مختلف بود. در اولین سمینار رؤسای خبرگزاری هم من یک سری آلبوم عکس از سرینگر آوردم. یک بولتن هم با خودم آوردم و به تمام همکاران دفاتر دادم. این بولتن راجع به مطبوعات هند بود. بالاخره، چهار سال حضور در دهلی خیلی برای من سازنده بود، به دلیل سفرهایی که کردم، مناسبتها، پوشش های خبری، مصاحبههای اختصاصی و رفت و آمدهایی که داشتم.
تفاوت هند و اروپا
این دوره، چه تأثیری در ذهنیت و نگاه شما داشت؟
کلا مرا از این رو به آن رو کرد. در هند گسترهای که شما میبینید، همه ابعاد زندگی را در بر میگیرد؛ در حالی که در اروپا شما فقط یک بُعد را میبینید و آن رفاه است. در اروپا فقر را نمیبینید و فقط پیشرفت را میبینید. در هند هم پیشرفت را میبینید، هم فقر را. به لحاظ شخصیتی هم ذهن شما نسبت به یک دنیای متفاوت باز میشود. دنیا را محصور در آن ساختمان خودت نمیبینی.
بماند که جریان رسانهای در هند یک جریان بسیار پویاست و با حداقل امکانات، بیشترین بهرهبرداری را میکند. قدرتشان هم تولید محتواست. روزنامه هندوستان تایمز فقط دو روز در سال تعطیل است و روزهای شنبه و یکشنبه که تعطیلات آخر هفته است، تعداد صفحاتش دو برابر میشود. ستون نویس هایش هم اصلا ربطی به بقیه نویسندهها ندارند. مثلا یک آقایی که قائم مقام وزیر خارجه هند و بازنشست شده بود، هفتهای یک مقاله میداد. این مقاله آن قدر ارزش داشت که برای ما هر هفته یک خبر میشد؛ چون اطلاعات و دادهای که داشت متفاوت و پر محتوا بود.
شکنجه روزنامه نگاران در کشمیر
در آن چهار سالی که بودید نشریهای در هند بود که تعطیل یا توقیف شود؟
بله، نشریه تعطیل میشد. در سرینگر به دلیل درگیری امنیتی که بین رسانههای هند بود، این اتفاق می افتاد. چون محیط سرینگر امنیتی بود و آنجا همه نوع اتفاقی میافتاد. اساسا، در کشمیر هند که یک منطقه جدایی طلب و خواستار الحاق به کشمیر پاکستان است، همه نوع اتفاقی میافتاد؛ از تعطیلی دانشگاه و مدرسه گرفته تا تعطیل شدن نشریه و دستگیری و شکنجه روزنامه نگاران. در سایر مناطق هند هم چنین اتفاقی میافتاد.
آن زمان، نشریات تعداد محدودی و عمدتا برای سرمایهدارهای هند بودند. آدمهای عادی که نمیتوانستند نشریه داشته باشند. کمپانیها و کارتل(شرکت) های بزرگ هندی سرمایه گذار نشریات گردن کلفت هند بودند.
پس چرا برخی میگویند هند بزرگترین دموکراسی دنیا است؟
مردم در هند، به یک کف زندگی رضایت دارند و ادعایشان هم به همین مقدار است. این باعث شده که صبر و دایره تحمل و پذیرششان هم همان قدر بالا برود. یک پزشک در هند یک موتور وسپا سوار میشود و کار طبابت میکند. فقط یک علامت صلیب جلوی موتورش است؛ والسلام. این دایره تحمل و صبر خیلی روحیه مرا تغییر داد که چقدر این انسانها که به قول معروف مطالبهشان کم است. با حداقل زندگی میکنند و بهترین تولیدات را هم ارائه میدهند. این ویژگی در همه اقشار هند عمومیت دارد.
پایان ماموریت
پس از پایان ماموریت در هند شرایط کاری شما چگونه شد؟
آقای وردینژاد مدیرعامل و آقای نصرت مدیر اخبار بین الملل ایرنا با یک هیأت به هند آمده بودند که سمینار ما را دیدند و کارهایی را که من کرده بودم، ملاحظه کردند. احتمالا از قبل هم تحقیق کرده بودند. به نظرم، حضور در هند این موضوع را تایید کرد که من توانایی اداره بخش بین الملل ایرنا را دارم.
در همان هند این مطلب را به شما گفتند؟
در همان هند به من گفتند بلند شو بیا تهران. آقای وردینژاد گفت «با تو کار دارم شما بلافاصله بیا!» من هم زندگیام همان جا پهن بود. پایان مأموریت هم برایم نزده بودند ولی خانواده ام تابستان همان سال به ایران آمده بودند.
وردی نژاد گفت «تو مدیریت بینالملل ایرنا را به عهده بگیر.» گفتم من اصلا خانه و زندگیام هند است، یخچالم را هم خالی نکردهام. گفت «باشد حالا بیا مسئولیت را به عهده بگیر، آنجا هم میشود یکی از دفاتر زیر مجموعهات. یکی را به جای خودت انتخاب کن بگذار آنجا و برو زندگیات را جمع کن بیا.» به این ترتیب، مدیر بینالملل ایرنا شدم.
شما به جای آقای نصرت آمدید و ایشان به سازمان ملل رفت؟
بله، ایشان با آقای کمال خرازی که سفیر ایران در سازمان ملل شده بود، به نیویورک رفت. در آن زمان، بزرگترین مشکل بخش بین الملل ایرنا این بود که نزدیک ۴۰ نفر از مسئولان دفاتر خارجی ایرنا باید جا به جا میشدند و همه اینها بلاتکلیف مانده بودند. ما آن زمان در زیرمجموعه بخش بین الملل، فقط یک گروه نمایندگیهای خارجی داشتیم؛ یک گروه اخبار عربی، یک گروه اخبار انگلیسی، تلکس لاتین و هیچ چیز دیگر نداشتیم. من در این اوضاع باید ۴۰ مسئول دفاتر خارجی را عوض می کردم.
برای این کار، اول شیوهنامه اعزام را تدوین کردم تا مشخص باشد شخصی که میخواهد اعزام شود چه مراحلی را باید طی کند. دوم، تلاش کردم به زبان فارسی هم خبر به خارج از کشور بدهیم. چون تا آن زمان نمیدادیم. برای مدیران ارشد سازمان استدلال کردم حالا که ما به صورت انگلیسی و عربی خبر میدهیم، بیاییم خبرهای فارسی را هم راه اندازی کنیم. آنها اول قبول نمیکردند که خبر خبرگزاری به غیر از روزنامهها به مشترک دیگری داده شود. سرانجام، خروجی فارسی بینالملل را پیشنهاد کردم و آن را راه انداختم.
آقای وردینژاد مدیرعامل هم استدلال مرا پذیرفت. چون بسیاری از کارکنان خبرگزاریهای خارجی مقیم تهران، ایرانی بودند و اخبار فارسی را میخواندند. به ایشان گفتم اجازه دهید ما از خروجی مطبوعات ایرنا که آن زمان به صورت پولی و فقط در اختیار روزنامهها قرار میگرفت، یک تعداد خبر مرتبط را برای خبرگزاریهای خارجی برداریم و نام آن را فارسی بینالملل بگذاریم که قبول کردند.
روزگار بدون اینترنت
مگر آنها خط مطبوعاتی را نمیگرفتند؟
نه. آن زمان که مثل امروز اینترنت نبود که همه خبرها در دسترس همگان باشد. خط مطبوعاتی هم فقط به مطبوعات داخل و در قبال پرداخت هزینه داده میشد. من پیشنهاد کردم حالا که ما انگلیسی و عربی را به مشترکان خارجی میدهیم، خط فارسی هم راه بیندازیم. آقای عبدالرضا کشاورز را که فرد توانمندی بودند، سردبیر آن گذاشتم. یک دورهای خسرو والیزاده، حمید عبداللهی و شماری از همکاران خبره، همه به گروه فارسی بینالملل آمدند. اینگونه بود که این گروه راه افتاد. بعد هم گروه نمایندگی ها را تفکیک کردیم و مترجمها و کارشناسان را در سه میز تخصصی «اروپا و آمریکا»، «آسیا و اقیانوسیه» و «خاورمیانه و آفریقا» متمرکز کردیم.
در روابط بینالملل همچنین ارتباط با رسانههای جهان به ویژه در اروپا، آسیا، منطقه و همسایگان را آغاز کردیم. قبلا ما عمدتا با رسانههای آفریقایی و آسیایی ارتباط داشتیم. من شروع کردم با فرانس پرس، رویترز، آسوشیتدپرس، شین هوا، ایتارتاس، آناتولی و... ارتباط برقرار کردن. در دورانی که من مسئولیت بخش بین الملل ایرنا را داشتم، رئیس فرانس پرس به ایران آمد. ما هم به فرانسه رفتیم، دوباره آنها آمدند.
آسوشیتدپرس (امریکا)، د پ آ (آلمان)، آنسا (ایتالیا)، ایتارتاس (روسیه) و تمام خبرگزاریهای اصلی دنیا را ما آوردیم و جلسه گذاشتیم. خیلی فضا مثبت شد و دفاتر خارجی ما در کشورهایی که مقر اصلی این خبرگزاری ها بود، تقویت شد. تبادل خبر، آموزش مشترک و... و. شروع شد.
چند سال مدیر کل اخبار خارجی یا همان بینالملل بودید؟
تقریبا اواخر ۷۱ بود تا ۷۹. هشت، ۹ سال. بعد روزنامه ایران راه افتاد. موقعی که روزنامه میخواست راه بیفتد همه مدیران کل اخبار ایرنا تیم موسس روزنامه بودند. هرکس حوزه خودش را در روزنامه باید راه اندازی و حمایت محتوایی میکرد. حوزه من هم بینالملل بود. به صورت طبیعی، دفاتر خارج از کشور، مطلب برای روزنامه ارسال میکردند. یادم هست لوگوی ایران را بردم پیش آقای امیرخانی خوشنویس که ایشان آن را نوشت. چون خودم خط مینوشتم، گفتم این را من پیگیری میکنم. با بهمن الماسی پیش استاد امیرخانی رفتیم و یک مصاحبه هم از ایشان گرفتیم.
الگوگیری از ژاپنیها
ایران دیلی چطور راه افتاد؟
آقای وردینژاد ماموریت راه اندازی روزنامه انگلیسی زبان موسسه ایران که اسمش را «ایران دیلی» گذاشتم، به من محول کرد زیرا مدیر بین الملل ایرنا بودم و سرویس انگلیسی ایرنا می توانست پشتوانه اش باشد که بود. ابتدا رفتم از ایران نیوز و تهران تایمز بازدید کردم. دیدم اینها کلی نیرو دارند. به آقای وردی نژاد گفتم برای کل کارمندانم کامپیوتر میخواهم. این حرف سنگینی بود. گفت چرا که گفتم برای اینکه من تایپیست را میخواهم بردارم و اینجا را شبکه ای کنم. یادم است آن موقع تهران تایمز ۱۸۰ نفر پرسنل داشت ولی ما با ۲۵ نفر کار ایران دیلی را شروع کردیم.
همه کارمندانی را هم که گرفتیم با آزمون پذیرفتیم. آقای صابونی را به عنوان سردبیر آوردیم و کل تیم را به مدت یک ماه آموزش دادیم، منتها با این شرط که هرکس میآید خودش باید تایپ بلد باشد؛ تایپ را هم خودش انجام دهد. به این ترتیب، دو بخش از تشکیلات روزنامه حذف شد و اولین الگوی روزنامه با پرسنل(نیروی) کم اما شبکه ای در ایران راه افتاد. بعد از ما، روزنامه عربی زبان الوفاق و ایران ورزشی و بعد هم بقیه رسانهها به این جمع پیوستند. این البته، تجربه من از ژاپن بود. یک سفر که به توکیو رفته بودم، دیدم اینها این کار را میکنند. دیدم عجب کار قشنگی است. برای همین، آن را در ایران دیلی پیاده کردم.
در مدیریت بین الملل ایرنا برای سازماندهی دفاتر و مراکز خارجی چه کردید؟
یک شورای اخبار خارجی داشتیم که در آن، تحولات خارجی را جمعبندی و پیگیری میکردیم. یک روز در آنجا، آقای نیکنژاد که معاون فنی سازمان بود، گفت «ما میتوانیم تلکس را از دفاتر خارجی برداریم و به جای آن، مودم (برای اینترنت) بگذاریم.» این کار در آن زمان خیلی سخت بود. بعد از ایشان، آقای آسوشه معاون فنی ایرنا شد. به ایشان گفتم این تغییر را میپذیرم و متولی اجرایش هم میشوم. من یک تنه ایستادم و دفاتر را موظف کردم تا بروند با مودم کار کنند.
این جریان مربوط به چه سالی است؟
تصورم این است که حدود سال های ۷۳ -۷۴ این کار انجام شد ولی کار وحشتناکی بود که دفاتر خارج از کشور تلکسهایشان را حذف کنند و اینها را روی شبکه کامپیوتری و مودم بیاندازند؛ آن هم مودمهایی که وقتی روشن میشد، سوت میزد و تق تق می کرد. به هر حال، خیلی انرژی از ما برد تا توانستیم این دفاتر را تغییر مدل دهیم.
و با این کار، اخبار دفاتر خارجی در ایران روی رایانه دریافت میشد؟
بله، روی مانیتور میآمد. بعد از این تغییر و کمی به روز شدن فناوری، ما شروع به تقویت کار منطقه ای ایرنا در ابعاد مختلف ازجمله تقسیم کار بین دفاتر و هم پوشانی بین آنها کردیم. برای همین، جلسات منطقهای میگذاشتیم. مثلا در بیروت یک جلسه منطقهای برای دفاتر ایرنا گذاشتیم که ارتباط بین دفاتر و تقسیم کار بین دفاتر، منطقی شود.
دست خدا رابین را کشت
خاطرهای از آن ایام دارید؟
بله. آقای نواب خان خبرنگار ما در آتن یونان بود که به درخواست ما یک خبرنگار در بیت المقدس گرفته بود و به این ترتیب، تولیدات خبرنگار فلسطینی به آتن و بعد به تهران میرسید. این خبرنگار فلسطینی شب بعد از اینکه اسحاق رابین نخست وزیر اسراییل را تندروهای صهیونیست در سال ۱۹۹۵ ترور کردند، احساساتی شد و یک خبر به نواب خان داد که او هم آن را به تهران ارسال کرد و روی خروجی ایرنا با این تیتر منتشر شد «دست خدا رابین را کشت.» این مطلب ساعت ۲ نیمه شب روی خروجی ایرنا قرار گرفت. فردای آن روز، دیدم اسرائیل، ایران را تهدید به بمباران هوایی کرده و نخست وزیر فرانسه هم علیه ما حرف های تندی زده است. به عبارتی، دنیا با این مطلب به هم ریخت. طوری شد که آقای هاشمی رییس جمهور پشت تریبون رفت و گفت «حالا خبرنگار ایرنا یک چیزی را نوشته ولی این موضع رسمی نظام نیست.» با صحبت های ایشان، فضا آرام شد.
آن دوران، روزهای پرتلاشی داشتیم. یادم هست تعداد اخبار تولیدی خارجی ایرنا مثلا در سرویس انگلیسی را از ۱۰ خبر به ۲۵۰ خبر در روز رساندیم. بعد از آن، به ایام برگزاری اجلاس سران کنفرانس اسلامی در سال ۱۳۷۶ در تهران رسیدیم که بسیار پرکار و پر خبر بود و مسئولیت کار خبری اجلاس سران را برعهده من گذاشته بودند.
تحرکات دولت خاتمی و بالا رفتن حجم اخبار
در دورهای که شما به عنوان مدیرکل اخبار بینالملل یا خارجی ایرنا بودید، فضای سیاسی داخلی تغییر کرد یعنی سال ۷۶ آقای خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد. آیا این اتفاق تأثیری در نحوه پوشش خبری برون مرزی ایرنا داشت؟
نه، خیلی تأثیر فاحشی در این قسمت نداشت ولی آقای خاتمی سفرهای زیادی میرفت، تردد بیشتری داشت و سران کشورهای زیادی هم به ایران میآمدند. در دوره ایشان، سفرای اروپایی که به دلیل ماجرای دادگاه میکونوس از ایران رفته بودند، دوباره برگشتند. به دلیل تحرکات دولت آقای خاتمی، حجم خبرهایمان هم بالا میرفت ولی تأثیر تحولات داخلی روی آن آنقدر بالا نبود.
چه شد که در پایان دوره مدیریت اخبار خارجی در سال ۷۹ شما از ایرنا رفتید؟
حس خودم این بود که هرچه در توان داشتم، انجام داده ام.
هنوز آقای وردینژاد مدیرعامل سازمان بودند؟
بله. در دوره ایشان بود.
یعنی ایشان خواست شما بروید یا خودتان رفتید؟
نه، اینطوری بود که به من گفتند برو دفتر نیویورک یا هر دفتری که میخواهی. اصلا برو لندن، دفتر منطقهای اروپا را راه بینداز ولی من جمعبندیام این بود که دیگر در خبرگزاری چیزی برای گفتن ندارم. حسم این بود که من که یک دور دفتر خارج بودهام، روزنامه ایران دیلی و سه گروه اخبار خارجی را راه انداختهام. روابط بینالملل هم به بالاترین حد در ظرفیت خبرگزاری رسیده است. شورای اخبار خارجی را هم که داریم. اعزام به خارج که روند خودش را دارد و مسیرش را انجام میدهد. سه گروه اخبار خارجی هم در حال فعالیت خبری تخصصی هستند. شیفت خبری شب هم سازماندهی شده است. در این شرایط، به دفتر نیویورک بروم چه کار کنم؟ نه تجربه جدیدی برای من دارد، نه من چیز جدیدی برای این دفتر دارم.
در همان روزگار، یک بار، یک جایی صحبت بود. آقای ولایتی وزیر وقت امور خارجه به من گفت «اگر میخواهی جایی بروی بیا وزارت خارجه. تجربه کار در ایرنا برای وزارت خارجه مفید است وما نیاز به آن داریم».
نامه ولایتی
از کجا با آقای ولایتی آشنا بودید؟
در طول این سالها به دلیل مسئولیتم در ایرنا، با بدنه وزارت خارجه معاشرت داشتم. مثلا تمام سفرای خارجی مقیم تهران و یا سفرای ایران در خارج را به ایرنا میآوردم. ملاقات، گفتگو، بازدید و بالاخره کار میکردیم. اتفاقا به همین دلیل آقای وردینژاد گفت «تو که هر کجا دلت میخواهد برو. ما هم مشکلی نداریم. اگر میخواهی برو نیویورک، نمیخواهی برو هر دفتری که میخواهی یا یک دفتر منطقهای در لندن درست کن و مسئولیت آن را بر عهده بگیر اما وزارت خارجه هم دنیای بزرگتری است».
جالب بود. من به وزارت خارجه رفتم اما همچنان در خبرگزاری حق امضا داشتم؛ ایران دیلی را هم داشتم. یعنی از سازمان حذف نشده بودم و در جلسات خط مشی سازمان شرکت می کردم. پیش از آن، آقای ولایتی بدون اینکه من خبر داشته باشم، در زمینه انتقال من به وزارت خارجه نامه زده بود. آقای وردی نژاد هم چون با یکدیگر صحبت کرده بودیم، موافقت کرده بود که من وزارت خارجه بروم و وقتی این نامه رفته بود، آقای ولایتی هم بر اساس آن چیزی که در ذهنش بود، موافقت کرده بود.
من یک روز نگاه کردم دیدم در کارتابلم در ایرنا چیزی وجود دارد مبنی بر این که پرونده من به وزارت خارجه منتقل شده است. رفتن به وزارت خارجه هم کار خیلی سختی بود. این طور نبود که هرکس دلش بخواهد برود. با اینکه پروندهام رفته بود اما پنج ماه دیگر هم من در خبرگزاری ماندم و وقتی وزارت خارجه رفتم، بازهم عضو شورای خط مشی سازمان ایرنا بودم.
آقای وردی نژاد را قبل از اینکه مدیرعامل ایرنا شوند، میشناختید؟
در حد یک اسم.
هیچ برخوردی با ایشان تا آن زمان نداشتید؟
نه، اصلا شناختی نداشتیم.
اینکه سابقه عضویت در سپاه داشتید برای آقای وردی نژاد مهم بود که سمت مدیریت کل اخبار خارجی ایرنا را به شما واگذار کردند؟
فکر نمی کنم. به نظرم برای آقای وردی نژاد مانند هر مدیر دیگری مهم این بود که مدیرش توان انجام وظایف خود را داشته باشد. به نظرم، این انتخاب نتیجه عملکرد من در دهلی نو از ابعاد مختلف بود.
گفت و گو از : حجت مرتجی و ناصر غضنفری
نظر شما